میزبان مهربان

به به، چه عجب، بالاخره یک #لباس_نو در تن تو دیدیم، از کجا آورده‌ای.
– جریانش مفصل است، از کجایش بگویم.
– از هر جا که دوست داری بگو.
– راستش را بخواهی دیروز همین جا نشسته بودیم و این رفیقم که اینجا نشسته است، عبای سوراخش را پهن کرده بود و داشتیم #ناهار می‌خوردیم.
– یک جور می‌گویی ناهار که هر کس نداند، فکر می‌کند کباب بره خورده‌اید.
– منظورم همان تکه‌های نان خشک و دو سه دانه خرماست، حال اجازه می‌دهی بقیه‌اش را بگویم یا نه؟
– بگو.
– همان جوان خوش قامت که همیشه کمکمان می‌کند در حال عبور از این جا بود، به او تعارف کردیم تا افتخار بدهد و مهمان ما شود.

– حسین بن علی را می‌گویی؟ او کجا و مهمان شما گداها شدن کجا! شرم نکردید او را سر سفره خود خواندید؟
– آری، حسین را می‌گویم. اتفاقا دعوت ما را پذیرفت و موقعی که از اسبش پیاده می‌شد گفت: خداوند متکبرین را دوست ندارد. آمد و پیش ما نشست.
– و شما او را مهمان کردید به آنچه نداشتید!
– صبر کن، دارم می‌گویم، چقدر حرف می زنی، بین ما نشست؛ اما چیزی نخورد، هر چه اصرار کردم لب به نان‌های خشک ما نزد، وقتی علت را پرسیدیم گفت: برای ما اهل بیت صدقه حرام است، شما این غذا را از راه صدقه به دست آورده اید.
– پس فقط خواسته تا شما ناراحت نشوید.
– نه، ولی از ما خواست همان طور که او دعوت ما را پذیرفت، ما هم دعوتش را بپذیریم و امروز برای ناهار به خانه‌اش برویم، ما هم رفتیم و او هر چه در خانه داشت برای پذیرایی از ما آورد، و بالاخره امروز بعد از چند روز گرسنگی یک شکم سیر از عزا در آوردیم، موقع بیرون آمدن نیز به هر کدام از ما یک دست لباس و مقداری پول داد.
– پس این لباس نو از آن جاست، خوش به حالتان!
– آری، کاش تو هم بودی و می‌دیدی که با ما گداها و پابرهنه‌ها چه رفتاری داشت، اصلا یک ذره هم کبر و غرور نداشت و خودش از ما پذیرایی می‌کرد.
– افسوس، کاش من هم بودم و این افتخار نصیبم می‌شد و با دیدن آن صحنه‌ها یاد و خاطره زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام) برایم تازه می‌شد.

برگرفته از کتاب حیات پاکان مهدی محدثی