در سوگ شهادت پدر امام رئوف
امام موسی بن جعفر علیه السلام در مکتب او می آموزیم:
همانا بدن های شما را بهایی جز بهشت نیست، پس آن ها را به غیر بهشت نفروشید (بحار ج1 ص 141)
فلق در سینهاش آتش فشان صبح گاهی داشت
که خون آلوده پیغام از کبوترهای چاهی داشت
طراوت در هوا از ریشه زنجیر میروید
زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت
مگر خورشید را هم میتوان خاموش کرد آخر
کسی از تیره شب در سرش افکار واهی داشت
عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکیتر
که در آن نخنما آغوش، اسرار الهی داشت
کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است؟
مگر او نیت دیگر به غیر از خیرخواهی داشت
هماره آه او خرج دعا بر مردمان میشد
اگر در سینهاش یارای آهی گاه گاهی داشت
به تسبیحش قسم زنجیره عالم به دستش بود
چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت
چه بنویسم از آن گودال از آن قعر السجون از زخم
از آن زندان که حکم روضههای قتلگاهی داشت
تمام کشور من کاظمین کوچک مردیست
که در هر گوشهای از خاک ایران بارگاهی داشت