اگر از بچهها اسباببازیشان را بگیری، جیغ میزنند. اسباببازی برای بچهها باارزشترین چیز است و برای نگهداشتنش تلاش میکنند. اما بزرگتر که میشوند، به اسباببازیهایشان نگاه هم نمیکنند. حالا برای کیف، کتاب و لباس و دیگر لوازمشان واکنش نشان میدهند. بزرگتر که بشوند برای چیزهای باارزشتر به هم میریزند و تحمل آسیب دیدنش را ندارند؛ مثل خانواده.
اگر کسی بخواهد به خانوادهشان آسیبی بزند، آرام نمیمانند، نمیتوانند بیخیال باشند و مقابل هرکسی که به خانوادهشان چپ نگاه کند، میایستند. حتی حاضرند جانشان را هم بدهند، ولی خانوادهشان طعم توهین، تحقیر یا آسیب را نچشند.
اما آدمهای خیلی بزرگ، آدمهایی هستند که به خاطر چیزهایی به هم میریزند که ارزشش را هرکسی درک نمیکند؛ چیزهایی مثل دین.
۱. به قیمت جان
کسانی هستند که دین برایشان مهم است و حاضرند برایش جان بدهند. اینها به خاطر ارزشهای معنوی آرام و قرارشان را از دست میدهند، نهفقط ارزشهایی که میشود با ریال و دلار حسابشان کرد. اگر کسی بخواهد کاری کند که دینشان آسیب ببیند، نمیتوانند آرام بنشینند، همه کار میکنند تا دست کسی که بخواهد دینشان را نابود کند، کوتاه کنند. حس دارند، جانمُرده نیستند، درونشان با احتمال آسیب به ارزشهایشان به هم میریزد. خلاصهاش این میشود: اینها غیرت دینی دارند.
امام حسین علیهالسلام همین کار را کرد. در برابر خطر نابودی دین ساکت ننشست، قیام کرد و جان خود و خانوادهاش را هم سپر دین کرد. او فرزند و شاگرد علی علیهالسلام بود که میفرمود: إِذَا حَضَرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُمْ دُونَ أَنْفُسِكُمْ وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُمْ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَلْهَالِكَ مَنْ هَلَكَ دِينُهُ وَ اَلْحَرِيبَ مَنْ حُرِبَ دِينُهُ.
( اگر بلائى رخ داد، مال خود را فداى جانتان كنيد و اگر ابتلایی [که به دین آسیب میزد] پیش آمد، جان خود را فداى دينتان كنيد و بدانيد نابود كسى است كه دينش از دستش برود و غارتزده كسى است كه دينش را به غارت بردهاند.) [کافی، ج۲، ص۲۱۶]
۲. بیماری عادتها
اما گاهی غیرتها میخوابند، بیهوش میشوند یا حتی میمیرند. کسانی که خودشان را به بودن با لذتهای پست عادت میدهند، دل کندن از آنها برایشان سخت میشود. کسی که همه فکر و ذکر و تلاشش ماشین یا خانهاش باشد، اسیر همینها میشود. نمیتواند بهراحتی از همینها بگذرد، چه برسد به اینکه خودش را فدای چیز دیگری کند.
همه بدی حال معتادها را میفهمند. بعضی معتادها گاهی به خاطر تأمین نیازشان حاضرند از خیلی چیزهایشان بگذرند. گاهی کسی به پولش، به ماشینش، به شأن اجتماعیاش و نگاههای دیگران به خودش عادت میکند و به خاطر اینها حاضر است از خیلی ارزشهای دیگر دست بردارد.
گاهی نهفقط یک نفر، بلکه یک جامعه اینطوری میشود؛ جامعهای با مردمی معتاد به چیزهای پَست و نازل. مردمی که حاضر نیستند برای ارزشها کاری کنند. جامعهای باغیرت دینی خفته یا مرده. حالا باید کسی بیاید و غیرت این جامعه را زنده کند.
امام حسین علیهالسلام همین کار را کرد. قیام سیدالشهدا علیهالسلام فقط برای حفظ دینداری فردی خودش نبود. او میخواست دین در همه تاریخ بماند. در زمانه خودش مردم میفهمیدند، اما توان و اراده حرکت نداشتند. جانها و وجدانهایشان خوابیده و مرده بود اما مغزشان کار میکرد، میدانستند یزید چقدر پلید است و چه بلایی سر دین خواهد آورد، اما نمیتوانستند کاری کنند. ارادههایشان آنقدر قوی نبود که بتوانند دستهایشان را به قبضه شمشیر محکم کنند و از تنهایشان سپری برای دین بسازند.
۳. ناگهان عاشورا
امام حسین علیهالسلام چه کرد؟ با همه وجودش به همه نشان داد که واقعیت هستی این است که همه میمیرند و از مرگ گریزی نیست. هیچکس نمیتواند نمردن را انتخاب کند، اما چگونه مردن را چرا. اینکه انسان خودش را به دینارها یا وعدهها و طمع گندم ری بفروشد یا جانش را بهای معامله با خدا کند؛ این انتخاب آدمی است.
حسین علیهالسلام چه کرد؟ خودش، همسر و فرزندانش و همان تعداد اندک از یارانش را راهی کرد تا در تاریخ به همه وجدانهای مرده و خوابآلود سیلی بزند؛ بیدار و هوشیارشان کند که دستها را برای چیزهایی ارزشمندتر از این جسم خاکی تکان بدهند.
حسین علیهالسلام برخاست تا به همه نشان دهد اگر بنشینند و عادتهای پَستشان را ترک نکنند هرروز باید ذلیلتر شوند. راه ذلیل شدن، پایانی ندارد. هرروز یزیدی هست که به مدینهای حمله کند و حتی به گردنهای حافظان قرآن مُهر بردگی بزند.
چه شد؟ خون حسین علیهالسلام مثل آبی که به صورتهای خوابیده میپاشند، وجدانهای خفته را بیدار کرد و به دستشان شمشیر قیام داد.
۴. تا روحالله
حالا خون حسین علیهالسلام راه افتاده بود، نهفقط در بیابان کربلا، بلکه در رگهای وجدانهای آزادگان تاریخ. کسانی که از حسین علیهالسلام یاد گرفته بودند برای چگونه مردن باید چگونه زیستنشان را انتخاب کنند؛ زندگی در اسارت پَستیها را انتخاب کنند یا آزادی از بندها و بردگیها.
خون حسین علیهالسلام در تاریخ جاریشده بود. مکتب شده بود و انسان تربیت میکرد. کاروان شده بود و مسافر عزت با خودش میبرد، هرروز بیشتر از دیروز. رفت و رفت تا این امانت خون را به دست امام خمینی (رحمتالله علیه) رساند. امام خمینی (رحمتالله علیه) شاگرداول مکتب حسین علیهالسلام بود. شاگردی که حالا از پس قرنها ذخیرهای بزرگ از آیین امام حسین علیهالسلام داشت. آنقدر بزرگ که میشد ملتی را با آن از بردگی رهانید. پس قیام کرد. آنان هم که غیرتهایشان هنوز از جاری شدن خون امام حسین بیدار بود با او به پا خاستند و آرامآرام ارادههای یک ملت را استوار کردند؛ آنقدر استوار که همه باهم به پا خاسته و خودشان را از بردگی یزیدهای دلار و موشک رها کردند.
امام خمینی(رحمتالله علیه) شاگرد امام حسین علیهالسلام بود؛ احیاگر غیرت در روزگار ملتهای معتاد به پول و کمک بیگانگان، ملتهای برده و ملتهای ترسو…