بعثت آخرین فرستاده آسمان، پایان زمستان عذاب زمین بود و آغاز باران رحمت برای تمامی عالیمان

پیامبری که «بخشایش» و «مرحمت» آیین او بود و رنجِ هدایتِ آدمیان، برایش آسان… .

باور کنیم؛ رجعت سرخ ستاره را

.

میعادِ دستبردِ شگفتی دوباره را

.

باور کنیم؛ ملک خدا را که سرمد است

.

باور کنیم؛ سکه به نام محمد«ص» است

شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد 

زنده در گور غزل های فراوان باشد

مگر اعجاز جز این است که باران بهشت

زادگاهش برهوت عربستان باشد

چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست

تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده

از تحیر دهن غار حرا وا مانده

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد

چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد

آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز

سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

شاعر این سیب حکایات فراوان دارد

چتر بردار که این رایحه باران دارد

عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد

نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد

از قضا رد شدی و راه قدر را بستی

رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی

رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید

و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید

عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته

جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد

چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد

آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز

سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

شاعر این سیب حکایات فراوان دارد

چتر بردار که این رایحه باران دارد