هیبت و حشمتش در مهربانیاش ذوب شده بود.
با چه حسِ نابی از یارانِ شهیدش یاد میکرد و فرزندانشان را در آغوش میکشید!
بزرگ بود اما بزرگی نمیفروخت.
از خلقِ درمانده روی برنمیتافت، دست پس نمیکشید،
پایِ غرور بر زمین نمیزد، و انتظار پاداش نداشت؛
در دفعِ ستم و وحشتِ داعشیان، همه مذاهب، صدایش میزدند. میشنید و اجابت میکرد.
مردانگیاش چنان شهره بود که حتی مخالفان و دشمنانش هم در میدانِ نبرد، در تنگناها، روی قولش، وفایش، و مردانگیاش حساب میکردند.
***
او چنان رفت که میخواست و شایسته اش بود. این سرباخته و سالها بیپا و سر تاخته، بارها شهیدِ عشق و وفا و ایمان خویش شده بود. و چه هنرمندانه، سربازانه مانده بود که سردارانه برود! پرکشید بیهیچ حسرتی، و ما ماندیم و داغدار و حسرتزده.