و تیغ کج اندیشی و کینه که بر فرق عدالت نشست، ندایی میان آسمان پیچید که
به خدا قسم ستون های هدایت ویران شد
امیر قافله ایمان؛ حضرت علی _که درود خدا هدیه بر او_ از آزمون بلند و یگانه خویش
سربلند و رستگار بیرون آمد، آن را به شوق فریاد کشید
و بعد؛ جهان ماند و تاریکی…
و جهان، چشم به راه خورشید آخر است تا با برآمدن دوباره آفتاب هدایت، سیاهی بگریزد و زلال حقیقت، گلوی تشنه انسانیت را تازه گرداند…
ای سجودِ باشکوه، ای نمازِ بینظیر
ای رکوعِ سربلند، ای قیامِ سربهزیر
در هجومِ بغضها ای صبورِ استوار
در میانِ تیرها ای شکستناپذیر
شرع را تو رهنما، عقل را تو رهگشا
عشق را تو سرپناه، مرگ را تو دستگیر
فرش آستانهات، بوریایی از کرم
تخت پادشاهیات، دستبافی از حصیر
کاش قدر سال بود، آن شب سیاه و تلخ
آسمان! تو غافلی زان طلوعِ ناگزیر
بعد از او نه من نه عشق؛ از تو خواهم ای فلک:
یا ببندیام به سنگ یا بدوزیام به تیر
دستِ بیوضو مزن بر ستیغِ آفتاب
آی تیغ بیحیا، شرم کن وضو بگیر!
لَختی ای پدر درنگ! پشتِ در نشستهاند
رشتههای سردِ اشک، کاسههای گرمِ شیر