به مناسبت ولادت امام موسی کاظم(ع)،امام هفتم ما شیعیان که مصادف با بیستم ذی الحجه است داستانی از زندگی این امام بزرگوار را برایتان گذاشته ایم و شما با مراجعه به کتاب ها و مطالبی که در مورد امام موسی کاظم(ع) وجود دارد می توانید ادامه داستان را برای ما ارسال کنید و بگویید در ادامه چه اتفاقی برای وزیر خلیفه خواهد افتاد…

روزی از روزها هارون الرشید خلیفه عباسی خواست از وزیرش تشکر کند آن زمان رسم بود که مجلسی ترتیب می دادند و در حضور دیگران لباس و هدیه های گران قیمت به وزیر اعطا می کردند.هارون هم همین کار را کرد.در حضور درباری ها بهترین لباس خودش را با چند کیسه از سکه های طلا و چیزهای دیگر به وزیر هدیه داد. ولی اصل کاری همان لباس مخصوص خلیفه بود که از خز زیبا و بسیار گران قیمت درست شده بود. وقتی وزیر به خانه اش برگشت هدیه ها را با دقت نگاه کرد. او که از دوستان و شیعیان امام کاظم بود با خودش گفت تنها کسی که شایسته است این لباس خز زیبا را تن کند موسی کاظم است.

این بود که لباس خز و هدیه های دیگر را به یکی از دوستان نزدیکش داد تا آن ها را از بغداد به مدینه ببرد و به موسی کاظم برساند. از قضا خدمتکار وزیر باخبر شد که او این کار را انجام می دهد. دوست وزیر هدیه ها را برد و تقدیم امام کرد،

در اینجا امام چه واکنشی نسبت به هدیه ها نشان دادند ؟

وزیر چرا ناراحت شده بود؟

چند روز بعد خدمتکار کار بدی انجام داد و وزیر میخواست او را تنبیه کند خدمتکار به کاخ هارون رفت و به او گفت علی بن یقطین از دوستان امام کاظم است و خلیفه بسیار ناراحت شد و از او خواست دلیلی برای این حرفش بیاورد و خدمتکار گفت لباس گران گران بهایی که شما فرستاده بود وزیر به موسی کاظم هدیه داده است. خلیفه مامورانش را به خانه وزیر فرستاد تا ببینند هدیه خلیفه کجاست؟

هدیه خلیفه به وزیر کجا بود؟

در اینجا سرنوشت خدمتکار به کجا رسید؟